پـــُـــرم ...
پــــُـــــرم از راه
از پـــُــــــل
از رود
از مـــــــــوج
پُرم از سایه ی برگــــــــــــــی در آب
چه درونم تنهـــــــــــــاست ...
+ نوشته شده در چهارشنبه دهم تیر ۱۳۹۴ ساعت 19:57 توسط تبسم
من ...
باید خودم را ببرم خانه !
باید ببرم صورتش را بشویم…
ببرم دراز بکشد…
دلداریش بدهم ، که فکر نکند…
بگویم نگران نباش ، میگذرد…
باید خودم را ببرم بخوابد…
“من” خسته است …!
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم تیر ۱۳۹۴ ساعت 19:44 توسط تبسم
|
شبــــــــاهت ...
من و تو شبـــــــاهتــ های متفاوتی با هم داریم :
هر دو شکستیم ؛ تو قــــــلب مرا ، من غــــرورم را
هر دو رقصیدیم ؛ تو با دیگــــری ، من با ســــازهای تو
هر دو بازی کردیم ؛ تو با مــــن ، من با سرنوشتــــم
و در آخر هر دو پی بردیم
تو به حمــــاقت من ، من به پســــت بودن تو
آری ، این شباهت های متفاوت هر روز آشکــــــارتر میشود
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم تیر ۱۳۹۴ ساعت 1:23 توسط تبسم
|
کافیست ...
کافیست !
کافیست کسی اسمم را صــــــدا کند ...
بعد اسمم ویرگولی بگذارد ،کمــــی مکث کندو بگوید:
خوبــــــــــــی؟؟؟
آنوقت هیچ نمی گویم !!!!
فقط از " گریـــــــــــــــــــــــــــه " منفجر میشوم ...
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم تیر ۱۳۹۴ ساعت 15:56 توسط تبسم
|
تو بــــــردی...
توبــــــــــردی
همه هـــــــورا کشیدند
حالا پایت را از خـــرده های دلــــــــــــــم بردار...
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و دوم تیر ۱۳۹۴ ساعت 2:11 توسط تبسم
|
توکجایی سهـــــراب؟!
توکجایی سهـــــراب؟!
آب راگـــِل کردنـــد،چشمهـــــارابستندوچـــه با دل کردند...
صبرکــــن ای سهــــراب!گفتـــه بودی قایقی خواهم ساخـــت
قایقت جــــا دارد؟؟
من هـــم از همهمــــه ی اهل زمین بیــــزارم.
+ نوشته شده در دوشنبه پانزدهم تیر ۱۳۹۴ ساعت 23:22 توسط تبسم
|
ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ…
ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ… ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ… ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ…
ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ !
ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ هیچکس ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﺪﺍﺭﯼ …
+ نوشته شده در دوشنبه پانزدهم تیر ۱۳۹۴ ساعت 23:18 توسط تبسم
|
هو احــــد...
چه دردی دارد تنهـــــــــایی!!!!
هیچکس نفهمید که حتی خـــــدا هم تنهاییشو فریاد میزنه...
قل هوالله احــــــد...
+ نوشته شده در یکشنبه چهاردهم تیر ۱۳۹۴ ساعت 1:42 توسط تبسم
|
بخشیـــــــدم اما ...
همه گفتند:
بخشش از بزرگـــــان است،
من بخشدم وهیچ کس نگفت
چقدر بزرگ شدی
همه گفتند:
بلد نبودی حقـــــت روبگیری...!
+ نوشته شده در شنبه سیزدهم تیر ۱۳۹۴ ساعت 0:23 توسط تبسم
|
ممنوع ملاقــــات...
دکتر پای نسخه ام بنویس
ممنوع ملاقــــــات
بگذار تنهایی ام دلیل پزشکی داشته باشد ...
+ نوشته شده در شنبه سیزدهم تیر ۱۳۹۴ ساعت 0:21 توسط تبسم
|
مـــــــــــرد ...
فرقی نمیکند...
دختــــــــــــر باشی یا
پســـــــــــــر
همین که با دل کســـی بازی نکنی
مـــــــــــردی ...
+ نوشته شده در جمعه دوازدهم تیر ۱۳۹۴ ساعت 1:47 توسط تبسم
|
نقطــــــه...
مـــــن یک نقطه دارد پس من تنهایم
تـــــو دونقطه داری پس تنها نیستی...
+ نوشته شده در پنجشنبه یازدهم تیر ۱۳۹۴ ساعت 3:34 توسط تبسم
|
خستــــــــــه ام ...
روحــــم می خواهد برود یک گوشه بنشیند
پشتش را بکند به دنیـــــــا، پاهایش رابغـــــــل کند
وبلنـــد بلنـــد بگوید: من دیگر بازی نمی کنم
خستـــــــــه ام ...
+ نوشته شده در پنجشنبه یازدهم تیر ۱۳۹۴ ساعت 3:18 توسط تبسم
|
سلام ...